وقتی خسته ای چیکار میکنی؟

استراحت

وقتی گرسنه ای چی؟

یه چیزی میخورم

وقتی احساس تنهایی میکنی؟

یه هم صحبت پیدا میکنم

وقتی با هر کسی صحبت میکنی ولی بازم یه خلا بزرگ درونته که میخوای پرش کنی چی؟

اونقدر جستجو میکنم و میگردم تا چیزی که مناسب اون خلاء است پیدا کنم و پرش کنم

کجاها میگردی؟

همه جا هر مکانی

حتی درون خودت؟

اگه لازم باشه آره حتما یه جایی هست که بشه گمشده رو پیدا کرد

از کجا اینقدر مطمئنی؟

چون بین علت و معلول رابطه هماهنگی دیدم همینه که اگه یه بیماریه ناشناخته بین مردم به وجود بیاد پزشکان دنبال دارویی میگردن که بیماری رو از بین ببره.

حتی دانشمندان هم میدونن که برای هر پدیده ای یه تصویر وجود داره که میتونن قالب هم بشن و همدیگرو خنثی کنن یا در هم حل بشن یا همدیگرو رشد بدن ....

عجب واقعا این عظمت بی نظیره ... این همه تدبر و خلاقیت برای هر چیز و همه چیز ...

یاد سخنانی گهر بار افتادم از استادی بزرگ:

 

و « در آغاز هیچ نبود ،

کلمه بود ،

و آن کلمه ، خدا بود »

عظمت همواره در جستجوی چشمی است که او را ببیند ،

و خوبی همواره در انتظار خردی است که او را بشناسد

و زیبایی همواره تشنه ی دلی که به او عشق ورزد

و جبروت نیازمند اراده ای که در برابرش ، به دلخواه ، رام گردد

و غرور در آرزوی عصیان مغروری که بشکندش و سیرابش کند

و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور ،

اما کسی نداشت .

خدا آفریدگار بود

و چگونه می توانست نیافریند ؟

و خدا مهربان بود

و چگونه می توانست مهر نورزد ؟

« بودن » ، « می خواهد » !

و از عدم نمی توان خواست .

و حیات « انتظار می کشد » ،

و از عدم کسی نمی رسد .

و « داشتن » نیازمند « طلب » است .

و پنهانی بی تاب « کشف » ،

و « تنهایی » بی قرار « انس » .

و « کلمه » بی زبانی که بخواندش ، و بی « اندیشه » ای که بداندش ، چگونه می تواند بود ؟

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود ،

و با « نبودن » ، چگونه می توان « بودن » ؟

و خدا بود ، و با او ، عدم ،

و عدم گوش نداشت ،

حرف هایی هست برای « گفتن » ،

که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .

و حرف هایی هست برای « نگفتن » ،

حرف هایی که هرگز سر به " ابتذال گفتن " فرود نمی آرند .

حرف هایی شگفت ، زیبا و اهورایی همین هایند ،

و سرمایه ی ماورایی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ،

حرفهای بی تاب و طاقت فرسا ،

که همچون زبانه های بی قرار آتشند ،

و کلماتش ، هر یک ، انفجاری را به بند کشیده اند ،

کلماتی که پاره های « بودن » آدمی اند ...

اینان هماره در جستجوی « مخاطب » خویشند ،

اگر یافتند ، یافته می شوند ...

 

هنوز هم درونم غرق این همه عظمت بی نظیره اونقدر که قلم رو رها میکنه و فقط و فقط نظاره ....

 

مرد دویست ساله

یه فیلمی جدیدا دیدم به نام مرد دویست ساله

موضوع فیلم مربوط بود به یه رباط ماشینی که به عنوان خدمتکار در یه خانواده به کار گماشته شده بود.
بعد از مدتی صاحب خانه احساس کرد که رباطش دارای مقدار کمی احساسه و متفاوت با سایر رباطهاست - بنابراین سعی کرد که در ساختار فیزیکی رباط تغییراتی اعمال کنه و به آموزش و تربیت اون بپردازه - این مسئله تا جایی ادامه پیدا کرد که سطح آگاهی رباط بر اثر تعلیمات و مطالعات بالا رفت و خواستار آزادی شد.

و پس از آزادی سعی کرد تا به دنبال جستجوی کسی بر بیاد که رباطهای کاملتری رو طراحی کرده و این جستجو تا اونجا ادامه پیدا کرد که رباط موجودی شبیه به انسان شد و تونست مثل یه انسان - جوانی - چشیدن - لمس کردن - محبت کردن - عشق و حتی پیری رو تجربه کنه ... و به آرزوی دیرینه خودش که دادگاه نامش رو به عنوان یکی از انسانها ثبت کنه برسه ....

یه مطلب دیگه هم به ذهنم اومد- همیشه در بسته یک اتاق باعث کنجکاوی انسانها شده که بدونن پشتش چیه؟
برای رسیدن به اینکه پشت اون در چیه - تو باید چند تا چیز رو بدونی - یکی اینکه بدونی ماهیت در چیه ؟ و به این درک برسی که در فقط یه پوششه و هدف پشت در قرار گرفته و میشه برای رسیدن به اون چیزی که پشت پوششه سعی کرد و پوشش رو کنار زد. اما کنار زدن پوشش منوط به اینست که من جنس در رو بشناسم - چقدر سخته - آیا با یه ضربه میشه از بینش برد یا باید به وسایل دیگه ای متکی شد. یا آیا روزنه ای وجود داره که بشه از اون طریق مانع رو برداشت؟... اما به چیزهای دیگه ای هم نیازه - اینکه فضای پشت در با فضایی که من در اون هستم یکی است؟ چه موانعی میتونه اونور در وجود داشته باشه؟ ...
و مسئله اصلی و نهایی اینکه رسیدن به هدف پشت در برای چی باید برای من اینقدر مهم باشه که برای رسیدن به اون تلاشی مستمری رو در پیش بگیرم؟؟؟ آیا همیشه باید در جستجوی ناشناخته ها بود ؟ یا هدفی که الان در سطح آگاهی ما به یه مقام ارزشی رسیده مهم و اساسیه؟

مخلوطی از این دو گونه مطلب ترسیمی شد از علت وجود انسان - علت نیازهایی که در خودش احساس میکنه - علت جستجو و یافتن یک هدایت گر و تکامل یافته تر - علت اینکه همواره تلاش کرده که رشد جدیدی رو جایگزین رشدی ثابت شده قرار بده- علت اینکه دوست داره به هدف نهایی و رشد یافته ای که جلوش یه مانع است برسه - و برای رسیدن به اون تکامل و غایت نهایی لازمه که خودش رو بشناسه و آگاهی هاش رو ارزیابی کنه و اگه هنوز احساس میکنه که آگاهیش در حد اینکه موانع رسیدن به هدف رو برداره - نیست تلاش کنه که راهنما پیدا کنه و میان این راهنمایان سعی کنه از طریق نشانه ها اونهایی رو که کاملترن ببینه و راهنمای برتر رو برای کاملتر شدنش انتخاب کنه ...

در این بین خیلی چیزهاست که دوست داره بدونه - خیلی وقتها ناشناخته ها اونو بازی میدن و به جای اینکه به مهارتها و ارزشها و دانسته های کنونی خودش متمرکز بشه با چیزهایی که هنوز آگاهی کاملی نسبت به اونها نداره درگیر میشه...

در فیلم مرد دویست ساله صاحب و تعلیم دهنده رباط از حرکت و رشد خلق شده غرق در لذت و سروره و از دیدن رباطهایی که نتونستن خود درونیشون رو بشناسن و حرکت کنن و مثل یه وسیله مصنوعی فقط انجام وظیفه کردن و بعد از مدتی بلا مصرف در گوشه ای افتادن و از بین رفتن دچار غم و درد میشه ...رباط رشد یافته فیلم پس از اینکه به مرحله از تکامل رسید خودش سعی میکنه که دست رباطهای دیگرو هم بگیره و به همنوعانش کمک کنه که اونها هم پیشرفت کنن ولی این درک در همه رباطها یکسان نیست و تغییرات این رشد یافتگی در نوع برخورد اونها با محیط اطرافشون کاملا آشکاره...

اینا رو تا اینجا داشته باشید - تا بعد ادامه بدیم ...

محیط و نیاز

خوب تا اونجا پیش رفتیم که انسان از بدو تولد نیاز رو احساس میکنه حتی با اینکه شعور و درک کاملی از محیط تازه نداره اما به طوری فطری نسبت به نیازهای خودش واکنش نشون میده و در ناخودآگاه درونش همواره برای رفع آنچیزی که خواسته محسوب میشه تلاش میکنه.

اما اگه یکم به عقب تر برگردیم - یعنی رحم جنس ماده - جایی که برای اولین بار نطفه شکل میگیره و سلسله روالی برای رشد جسمی طی میکنه تا به یه موجود کاملتر تبدیل بشه. دقیقا همونجا هم چیزی به اسم نیاز وجود داره
ولی موجود نیازی نداره اونچه رو که نیازشه بدست بیاره - دستگاهی منظم به طور طبیعی و اتوماتیک نیازهای موجود رو فراهم میکنه و به روند حیات شکل میده . اما به محض اینکه فضای محیطی تغییر پیدا کرد و رشد در فضای اول کامل شد. نوع برآورده شدن نیاز تغییر شکل پیدا میکنه و موجود برای رفع نیازهاش موظفه که خودش تلاش کنه.

حال بماند که در همین فضا نیز رزق و روزی و رفع نیازهای موجودات بر حسب کمالی بالاتر تحت اداره و کنترله و تلاش موجود در رسیدن به این برآورده شده ها لازم و ضروری است (فعلا وارد اون بحث نمیشم)

بنابراین تغییرات محیطی که روال رشد و حرکت یک موجود رو به وجود میاره خود تعیین کننده دست یابی به نیازهای هر وجود خلق شده ایست.

اینکه نیاز همیشه و در هر محیطی یک پارامتر جدا نشدنی از وجود زنده است نشانگر این مطلب است که این موجود خلق شده ای است که دارای نقص است - چرا که حتی آنچه که به دست خود انسان شکل میگیرد و روال علمی خود را طی میکند همواره به خاطر نقص های موجود در پدیده ساخته شده - دچار تحول و دگرگونی است تا به نیازهای موجود سازنده نزدیکتر گردد.

اما تفاوت این شکل گیری علمی و خلق پدیده های ماشینی با شکل گیری و رشد موجود خلق شده در اینست که خلق پدیده های ماشینی برای رفع نیاز یک موجود طراحی و تنظیم شده است ولی خلق یک موجود رفع نیازی را برای پدید آورنده آن به همراه ندارد - چرا که گوییم او به دور از هرگونه نیاز و خواسته ایست.

پس با تمام این تفاصیل علت نیاز و رشد انسان برای چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!