کی مقصره؟

میگفتن کوچیکی - هنوز بزرگ نشدی - اما هیچکس نمیگفت: چرا کوچیکی از چه نظر کوچیکی..
بزرگ بودن یعنی چی ؟ یه آدم بزرگ مگه چجوریه؟

بنابراین تصمیم گرفت خودش بزرگ بشه و دنبال بزرگ شدن بره...
وقتی برگشت - همه نوع احساسی رو تجربه کرده بود- احساس عشق - غم - نفرت - دوست داشتن - بخشش - وجود خدا رو و حتی احساس بزرگ شدن رو - ولی خیلی خیلی خسته بود ... چون همونطور که خیلی چیزها رو بدست آورده بود خیلی چیزها رو هم از دست داده بود...

راستی مقصر کی بود؟ آیا در انتخابهاش این دیگران بودند که باید محاکمه میشدن و زیر سوال میرفتن یا خودش؟ چقدردر سرنوشتش اختیار داشت؟ و چقدر جبر سرنوشتشو رقم میزد؟

برای اینکه بزرگ بشه باید حتما خودش به تنهایی میرفت دنبال اینکه  خیلی چیزها رو تجربه کنه یا میتونست کنار همون آدمهایی که بهش میگفتن هنوز کوچیکی چیز یاد میگرفت و بزرگ میشد؟ فرق این دو تا بزرگ شدن چی بود؟

آیا واقعا باید اول انسانهای دیگرو شناخت و به پیشواز خطر و تجربه رفت ؟ یا اول باید خودشو میشناخت؟

راستی هدف از بزرگ شدن چیه؟

و چی میتونه یه انسان رو بزرگ کنه؟