نیاز

هدف مقصدی است که انسان بر حسب نیازهایی که داره اونرو نیت یا قصد میکنه و به این ایمان داره که برای رسیدن به هدف میباید تلاش کنه و در این راه موانعی وجود داره که باید خودش رو برای رویارویی با اونها مجهز به سلاح کنه.

اما همین جا چندین کلمه پیدا میشه که باید در موردشون بدونیم و اونم نیازه ...

نیاز چیه؟
و چرا به وجود میاد؟
کدومهاش کاذبن و کدومهاش واقعی و اصلی؟
هدف یا قصد چه خصوصیاتی باید داشته باشه که نیازها رو برآورده کنه؟
و و و ...

شاید تو تعریف نیاز هم کلماتی پیدا بشه که نیاز به توضیح داشته باشه ولی اینها کلمات کلیدی و پایه ای هستند که انسان تا از اونها تعریف درست و دقیقی رو ندونه نمیتونه هدف رو به درستی بشناسه و درست حرکت کنه و پایه های اصلی - اساسی و زیربنای ساختمان اصلی زندگی محسوب میشن که بدون آگاهی از اونها نمیشه به جلو گام گذاشت ...

پس ببینیم نیاز چیه؟

کی مقصره؟

میگفتن کوچیکی - هنوز بزرگ نشدی - اما هیچکس نمیگفت: چرا کوچیکی از چه نظر کوچیکی..
بزرگ بودن یعنی چی ؟ یه آدم بزرگ مگه چجوریه؟

بنابراین تصمیم گرفت خودش بزرگ بشه و دنبال بزرگ شدن بره...
وقتی برگشت - همه نوع احساسی رو تجربه کرده بود- احساس عشق - غم - نفرت - دوست داشتن - بخشش - وجود خدا رو و حتی احساس بزرگ شدن رو - ولی خیلی خیلی خسته بود ... چون همونطور که خیلی چیزها رو بدست آورده بود خیلی چیزها رو هم از دست داده بود...

راستی مقصر کی بود؟ آیا در انتخابهاش این دیگران بودند که باید محاکمه میشدن و زیر سوال میرفتن یا خودش؟ چقدردر سرنوشتش اختیار داشت؟ و چقدر جبر سرنوشتشو رقم میزد؟

برای اینکه بزرگ بشه باید حتما خودش به تنهایی میرفت دنبال اینکه  خیلی چیزها رو تجربه کنه یا میتونست کنار همون آدمهایی که بهش میگفتن هنوز کوچیکی چیز یاد میگرفت و بزرگ میشد؟ فرق این دو تا بزرگ شدن چی بود؟

آیا واقعا باید اول انسانهای دیگرو شناخت و به پیشواز خطر و تجربه رفت ؟ یا اول باید خودشو میشناخت؟

راستی هدف از بزرگ شدن چیه؟

و چی میتونه یه انسان رو بزرگ کنه؟

عدم تشخیص

یه حجم داخل پرونده به خاطر عدم تشخیص درست بود. دانش - بزرگی و خیلی وسیله ها میتونستن تو تشخیص صحیح کمک کنن ولی کافی نبود. بعضی اوقات چیزهای دیگه ای وسط میاد که قابل پیش بینی نیست. چیزهایی مثل احساس که جایی در منطق انتخاب و تشخیص باقی نمیزاره ...
نمیدونی در لحظه تصمیمت درسته یا نه یا تشخیصت درست بوده یا نه ...
کم تحملی و کم صبری کار دستت میده و آخرش یه عالمه حوادث رو برات رقم میزنه ...
مثل اپیلاسیون میمونه اگه تو درست تشخیص ندی که کدوم مو زائده کدوم یکیش اصلی - یکدفعه میبینی که باید یه هزینه اضافه تر هم بدی یه کلاه گیس بخری و برای موهای زیبایی که به علت تشخیص نادرست از بینشون بردی سرمایه بزاری تازه یه وقتی هم میره تا دوباره موها رشد کنن و زیبایی اولیه حادث بشه...

بیشتر وقتها و شاید به جرات بگم که همیشه این صاحب پرونده است که با روشهاش پرونده رو شکل میده و ایجاد میکنه ...
من نمیخوام از گذشته خودم تو این وبلاگ چیزی بگم - بیشتر سعی دارم که مباحثه کنم برای یافتن درست ها و از بین بردن کاستی ها و ضعفها - برای خودم هم هست ولی بیشتر برای تازه نفسهاست اونهایی که تازه شروع کردن که تجربیات خودشونو افزایش بدن - و سلاحها رو نمیشناسن ..
دوست دارم اینجا با هم بشینیم یکم زندگی رو بشناسیم - حتی اگه اعتقاد مذهبی دارین - از کتاب دینیتون مثال بیارین و روشها رو بگید - و یا کتابهای روانشناسی و فلسفی و هر کتابی که فکر میکنین یه مطلب ارزنده توشه تا یه حرکتی در انسانهای دیگه ایجاد کنه ...
نمیدونم چقدر حوصله بحث هست... شاید مطالب گذشته من در لفافه تمثیل بود و لذت خوندنش بیشتر بود... الانم سعی میکنم بعضی اوقات مطالب رو متنوع کنم ولی دوست دارم نیایید یه نظر کوچیک بدید و برین - من ایده های ذهنیه شما رو میخوام - ایده هایی که برای خیلی ها ناخوانده باقی مونده و اگه نشات داده بشه خیلی از مسائل رو حل میکنه ...حتی اونهایی که دوست دارن بیشتر بنویسن با ایمیل از من پسورد این وبلاگ رو بگیرن - زیر مطالبم یه خط بکشن و شروع کنن به نظر دادن و بیان ایده های خودشون ...با امید اینکه با یاری شما یه شروع زیبا و عمیق رو آغاز کنیم ...